برچسب ها : المشیر , شب عاشورا در المشیر ,
گفتم: خستهام.
گفتی: لاتقنطوا من رحمة الله
.:: از رحمت خدا نا امید نشید (زمر/53) ::.
گفتم: هیشکی نمیدونه تو دلم چی میگذره.
گفتی: ان الله یحول بین المرء و قلبه
.:: خدا حائل هست بین انسان و قلبش! (انفال/24) ::.
گفتم: غیر از تو کسی رو ندارم.
گفتی: نحن اقرب الیه من حبل الورید
.:: ما از رگ گردن به انسان نزدیکتریم (ق/16) ::.
گفتم: ولی انگار اصلا منو فراموش کردی!
گفتی: فاذکرونی اذکرکم
.:: منو یاد کنید تا یاد شما باشم (بقره/152) ::.
گفتم: تا کی باید صبر کرد؟
گفتی: و ما یدریک لعل الساعة تکون قریبا
.:: تو چه میدونی! شاید موعدش نزدیک باشه (احزاب/63) ::.
ادامه مطلب...
برچسب ها :
حـرف های یـواشکی با خـدا , دردل با خدا , المشیر ,
یـادتـ بـاشـد...
وقـتـی وقـتـشـ بـرسـد...
چـشـمـ در چـشـمـِ مـوعـود...
فـقـط آنـهـایـی سـربـلـنـدنـد...
کـه در کـوفـه ی انـتـظـار...
مـسـلـم ابـن عـقـیـل را...
فـهـمـیـده بـاشـنـد...........